اين شب ها بايد گوشه گير شد، بايد گوشه هيئت ها نشست
بايد سر يتيمي به ديوار تکيه داد و زير سياهي چادر قايم شد
و بي صدا گريه کرد تا شايد که نه، حتما
مادر دست به کمرت بيايد و دست يتيمي بر سرت بِکِشَد و اشک هايت را پاک کند
يا شايد هم تو را زير چادر خاکي اش ببرد و قايم کند
و تو
تمام نفس هايِ يکي در ميانت را ، زير چادرش بکشي و دوباره زنده شوي
تا دوباره ح س ي ن اَش تورا بکُشد و مادرِ ح س ي ن ، تو را زنده کند
و تو هر روز بميري و زنده شوي و بازهم بميري و زنده شوي ...
تا شايد يکي از همين روزها
ديگر نفس هايت بالا نيايد و زير چادر خاکي اش جان دهي ...
تا با عشق و افتخار بگويي: "مي کشي مرا حســــــــــــــــــــــــين ..."