| ||
[ چهارشنبه 93/7/30 ] [ 1:33 عصر ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
[ یکشنبه 93/7/27 ] [ 1:53 عصر ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
بعضی از چراغ ها برای فرار از تاریکی روشن میشن ، امامزاده ی متروک و حاجت نده ای که سالهاست کیلومتر ها دورتر از روستایی رها شده ، فقط برای فرار از تاریکی چراغش روشن میشه ، بنز فرسوده و خسته ای که گوشه ی یه گاراژ بزرگ خوابیده ، فقط برای فرار از بی هویت بودن پلاک میشه ، تسبیح 12 دونه ای که گوشه ی جیب آقای مهندس جای پاکت سیگار رو تنگ کرده ، فقط برای فرار از بی دینیه ،فرار از لائیک بودن، تابلوی "لطفا حجاب اسلامی رو رعایت کنید" ی که سر در یه کافی شاپ تو محله بالا شهر تهران میخ شده ، فقط برای فرار از پلمپ شدنه ، فرار از گیر دادن های الکی بازرس اتحادیه ، شال قرمزی که در نواحی انتهایی گردن دختر خانم در شُرُف ِ روی زمین افتادنه ، فقط برای فرار از حبس شدن توی وَنِ گشت ارشاده ، فرار از گوش دادن به نصیحت های پیش نماز محله س ، وجود داشتن یه اتاق 2 در 1 گوشه ی آموزشگاه زبان که بالاسرش نوشته شده "نمازخانه" ، فقط برای فرار از غُر زدن های شاگرد حزب اللهیه که که نزدیک اذان کلاسش تموم میشه ، فرار از اماکنیه که عادت کرده به بهانه ی نبود ِ نمازخانه هر دو هفته یه بار اخطار بده ، یک فعل هایی ، سِمـَـت هایی ، ژست هایی ، فقط برای فرار از وجود نداشتن هستند ، فرار از عدم وجود ، فرار از بهانه و کلمه ی قدرتمندی به نام "گیر" ، که در صورت عدم وجود داده میشود، لُبِ کلام ، همه ی این ها را فهمیده ام ، دلیل نبودنشان را ، دلیل بودنشان را ولی خب بد ِ قضیه اینجاست : یک نبودنی هست که نمیفهمم ، یک جورهایی نمیفهمم ، راستش را بخواهی نمیفهمم ، شما که از خودمایید ولی نمیفهمم ، آخر کلام اینکه نمیفهمم ، میدانم ، آخر یک روز همه ی نبودن ها ، ذبح میشوند ، و ما به مُراد دلمان میرسیم ، به بودن... . . داش مسعود [ پنج شنبه 93/7/24 ] [ 11:40 صبح ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
من از رفتن مینویسم ، از پیری ، از نبودن و گذشتن، چندی پیش گفته بودم گریزانم ، گریزانم از سکوت اشباع شده از معنی ، از فریاد برخاسته از پوچی ، از خستگی عضله های قلب ، از فرتوت شدن حس.. ولی حال ، فقط و فقط از رفتن و نبودن میگویم ، 163 عکس دیگر هم که بیاورید و بگویید کپشن بنویس ، من از رفتن برایتان مینویسم ، از نبودن آدمی پیر که شود میگذرد ، از زمان و از بودِ خودش میگذرد ، ولی خب بد ِ قضیه ی ما اینجاست که پیر نشده ایم ، نه دوچرخه ی خاک خورده ای داریم که سالها گوشه ی حیاط خوابیده باشد و نه خورجین پاره ای که دوخته نشده باشد ، به یقین زمان هم گاهی برای رد شدن از خودش مردد می شود ، و به شک ، تو نیز گاهی از رد شدن از من مردد می شوی ، برای نبودنت مردد می شوی ، و برای رفتنت.. لُب ِ کلام اینکه وسیله های رفتن زیاد است ، کمترینش همین دوچرخه ی خسته ی پیر ولی ولی رفتن همیشه راه رسیدن نبوده است.. ( نامتعادل بودن مفهوم ، حاصل وجود داشتن حرف "نون" در ابتدای واژه ی بودن ِ لغت نامه ی زندگی ِ نویسنده است ، عذر تقصیر) . . داش مسعود [ پنج شنبه 93/7/10 ] [ 4:24 عصر ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
[ پنج شنبه 93/7/3 ] [ 4:41 عصر ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : داش مسعود ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |