| ||
من از رفتن مینویسم ، از پیری ، از نبودن و گذشتن، چندی پیش گفته بودم گریزانم ، گریزانم از سکوت اشباع شده از معنی ، از فریاد برخاسته از پوچی ، از خستگی عضله های قلب ، از فرتوت شدن حس.. ولی حال ، فقط و فقط از رفتن و نبودن میگویم ، 163 عکس دیگر هم که بیاورید و بگویید کپشن بنویس ، من از رفتن برایتان مینویسم ، از نبودن آدمی پیر که شود میگذرد ، از زمان و از بودِ خودش میگذرد ، ولی خب بد ِ قضیه ی ما اینجاست که پیر نشده ایم ، نه دوچرخه ی خاک خورده ای داریم که سالها گوشه ی حیاط خوابیده باشد و نه خورجین پاره ای که دوخته نشده باشد ، به یقین زمان هم گاهی برای رد شدن از خودش مردد می شود ، و به شک ، تو نیز گاهی از رد شدن از من مردد می شوی ، برای نبودنت مردد می شوی ، و برای رفتنت.. لُب ِ کلام اینکه وسیله های رفتن زیاد است ، کمترینش همین دوچرخه ی خسته ی پیر ولی ولی رفتن همیشه راه رسیدن نبوده است.. ( نامتعادل بودن مفهوم ، حاصل وجود داشتن حرف "نون" در ابتدای واژه ی بودن ِ لغت نامه ی زندگی ِ نویسنده است ، عذر تقصیر) . . داش مسعود [ پنج شنبه 93/7/10 ] [ 4:24 عصر ] [ داش مسعود ]
[ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : داش مسعود ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |