سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ

اخطار !

 تمامی موارد و سوالات و نکات این نوشته جامعیت نداشته و کلی نگری نیست، صرفا جزئی نگری جوانیست که در سطح جامعه ی امروزی زندگی میکند.

 

 

وَلَقَدْ جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ

و به یقین فرستاده‏ اى از خودشان برایشان آمد  / قسمتی از آیه ی 113 سوره ی نحل

 

یک دوربین سه مگا پیکسلی ِ گوشی عهد بوقلمون شاه، وظیفه دار بستن کادری دور صورت اتو نکشیده ی آقای طلبه است.
با اجرا نکردن حتی اندکی تغییر و افکت و ادیت همان عکس فوق حرفه ای، آقای طلبه حس مدرنیسم بودن خود را به اوج رسانده و با اطمینانی قلبی عکس را برای تصویر پروفایل خود در شبکه های اجتماعی بارگذاری و تایید میکند.
استاتوس ها و شعارهایی که از 10 کلمه شان 11 کلمه اش عربی و در صیغه ی مفاعل است.
متن هایی که به غیر از وظیفه ی خطیر امر به معروف آن هم به صورت کاملا رسمی و تذکره الاولیایی، بار هیچ گونه محتوای دیگری را به دوش نمی کشند.
عکس هایی که در اولین جستجوی گوگل با سایزی حدود عکس های 3 در 4 پرسنلی ظاهر میشوند و آقای طلبه هم با اعتماد به نفسی غیر قابل باور انتخاب و برای متنش به کار می برد.
نهایت تلاش شخص فوق برای احساس نزدیکی و همرنگ شدن با جماعت اطرافش محدود میشود در بکار بکردن کلماتی از جنس شبکه های اجتماعی، آن هم نه با تامل و بکارگیری به جا، صرفا برای ادای دِین.


آن طرف قضیه، عادل، عکس پرتره ای را که آرش تقی زاده، دومین عکاس پرتره ی ایران با ساعت ها ادیت حرفه ای برایش ایمیل کرده را بارگذاری کرده و برای تصویر پروفایلش انتخاب میکند.
استاتوس هایی از جنس دلتنگی و عشق، در وادی احساس و جوانی.
متن ها و پست هایی از سطح خود جامعه و شهر، از احساس و روابط انسانها ، از خواسته ها و روزمره های عادل با اندکی تغییر نگارشی.

عکس هایی که حاصل از گشت و گذار چند دقیقه ای در فوتو بلاگ های حرفه ای انتخاب، ادیت و بارگذاری شده است.

عادل و طلبه هردو از این جامعه اند.

بگذریم

و به یقین فرستاده ‏اى از خودشان برایشان آمد 

رسولان را نمیدانم ولی قطعا میدانم طلبه ها و آخوند هایی از جنس خودمان نیامدند.

پیراهن خاکستری ِ رنگ و رو رفته اش چند ماه پیش بود که در معرض گرمای مستقیم اتو قرار گرفت و آن اتفاق تکرار نشدنی چند ثانیه ای بیش به طول نینجامید.

شلوار پارچه ای چاکدارش را سلطان محمد غزنوی در آخرین گردهمایی دربارش به عنوان به روز ترین و جدیدترین شلوار زمان معرفی کرده بود.

 

 

شکنج زلف پریشان به دست باد مده

مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش

حافظ

 

 

پریشان است گیسویی در ین باد و پریشان تر

مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد

سجاد سامانی

 

با اندکی و فقط اندکی تردید میتوان گفت حضرت حافظ در اوایل قرن هفتم هجری و کمی پس از آن سجاد سامانی در اواخر قرن 13 هجری با تکیه بر مشاهدات خود مبنی بر پریشانی زلف های طلبه ی جوان مذکور دست بر قلم احساس لغزانیده و شعر فوق را سروده اند.

و آن زمان بود که نظافت صرفا در شتسشوی دستان قبل از غذا خلاصه نشد.

بگذریم

حاج آقای محل با به دوش کشیدن آخرین آپشن های کسوت و اُبُهت به سوی منبر راهی میشود و به پاسداشت از ارزش های امام خمینی در جماران، دست خود را به نشانه ی سلام با افرادی که در یک قدمی او قیام کرده اند خرامان خرامان تکان میدهد.

استارت منبر زده میشود و چند دقیقه ی ابتدایی منبر به ایراد سخنانی نه چندان فارسی گذشته و حاضرین حرفه ای و ثابت منبر در انتهای سخن صلواتی دشمن شکن ختم میکنند.

واعظ از زکات میگوید، از حج، از نماز میت می گوید و صحنه های وحشتناک شب اول قبر را بازسازی سه بعدی میکند تا مستمعین کمر همت بسته و به دین روی بیاورند.

دقایقی بعد شیطان پرستان حرفه ای غرب و مریلین منسون را در یک طبقه با دختران بدحجاب امروزی قرار داده و با حرکتی غیر قابل باور همگی را به قعر جهنم ارسال میکند.

در بازه ی زمانی چند دقیقه حاج آقا تمامی نظریه های  آدلر و مازلو را رد کرده و با احترامی عجیب به علم روانشناسی و فلسفه، دوستی دختر و پسر را تشریح، بررسی، و منهدم میکند.

در انتها با ایراد روضه ای نه چندان سنگین (!!) به کربلا رفته و در همین حین تمامی جوانان و افردی را که در این بازه ی زمانی اشک نریخته و گریه نکرده مذمت میکند.

بگذریم

تا به حال دیده ایم طفلی صغیر و یا دبستانی به روضه بیاید و به سخنان واعظ گوش دهد؟

اشتباه شد. تا بحال دیده ایم در یک مکان طفلی صغیر و یا دبستانی به سوی حاج آقای با ابهت و کسوت برود و جرات کند حرف بزند؟

تا بحال دیده ایم جوانان سوسول (فوق مدرن) امروزی نگاهی غیر از مارمولک به طلبه ی آشفته و نه چندان دوست داشتنی، که در حال گذر از کویی است داشته باشند؟

تا بحال دیده ایم حاج آقای روضه خوان محل با سر و رویی اتو کشیده و امروزی در مجلسی خودمانی حاضر شود و از روزمره گی بگوید؟ حرفی از جنس خود مردم بزند؟

 تا بحال دیده ایم کارمندی که برای اقامه ی نمازش به مسجد محل برود و با پدیده ی اقامه ی نماز به صورت اسلوموشن (حرکات آهسته) مواجه شود و در هنگام خارج شدن از مسجد ارادت خود را به این مدل روحانیت ابراز ندهد؟!

تا بحال آخوندی که زنگ موبایلش مداحی نباشد دیده اید؟

تا بحال آخوندی که در ماشینش سی دی آهنگ باشد دیده اید؟

تا بحال آخوند در پارک دیده اید؟ آخوندی که با یک سبد خوراکی و چای همراه خانواده اش به پارک آمده باشد؟

تا بحال آخوندی را در سینما دیده اید که به تماشای فیلمی طنز آمده باشد؟

تا بحال آخوندی را از جنس خود مردم دیده اید؟ آخوندی که به هر مکانی میرود در خاطر اطرافیان دادی مبنی بر آخوند بودن فرد زده نشود؟

تا به حال آخوندی غیر رسمی دیده اید؟ آخوندی که در کنار تمام اُبهت و کسوت واعظ بودنش با لباسی ورزشی بین بچه های کوچه گل کوچیک بازی کند؟

و یا آخوندی که بدون دخالت دادن روحیه ی آخوندیتش در همه ی شبکه های اجتماعی توانسته باشد همجنس بقیه ی کاربران فعالیت کند؟

بگذریم

آخوندی که در سطح جامعه ژست آخوندی خود را به حداقل و ژست همرنگی اش با مردم را به حداکثر نرساند، از جنس مردم نیست.

آخوندی که 99.3 درصد مخاطبان و اطرافیان و دوستدارانش افراد میانسال و مسن و 7/0 درصد بقیه جوان هستند، از جنس مردم نیست.

 

آخوندی که تمامی احادیث بحارالانوار، تمامی ملحقات مفاتیح الجنان و تمامی احکام نماز ده مرجع را حفظ است ولی از اتفاقات و مسائل و مشکلات و دغدغه های مردم و جوانان فقط شنیده ای در ذهن دارد، از جنس مردم نیست.

 

چند نفر از آخوندهای محل شما از جنس مردم اند؟

نمیدانم ، نمیدانید و نمیدانند که از جنس مردم نیستند.

و باز هم بگذریم..

تمام

 .

.

داش مسعود

 

 

 

 


[ جمعه 93/8/30 ] [ 12:2 صبح ] [ داش مسعود ] [ صندوق انتقادات و پیشنهادات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
کنتور برق

مهمونامون:


امروز اومدن: 50
دیروز اومدن: 18
کل بازدیدها: 195738